یادش به خیر بچه گیامون......

فرو رفتن تو خاطراته کودکی آسونه ولی در اومدن ازش سخته امروز بد جور رفته بودم تو فکر یاده بچگیا با تمامه خاطراته خوب و بدش واقعا واسم جذاب بود.... 

۴تا دختر بچه فضول که بازیاشونم مثه آدمی زاد نبود.....!!!! 

اوج خوشحالیشون زمانی بود که مامان بزرگ وبابا بزرگ از کویت میومدن و اونا میتونستن بیشتر از همیشه با هم باشن....!!!! خونه پدری درست روبه رویه یه فلکه ی بزرگ بود که اونا واسه اوقاته فراقت دور از چشمه پدرو مادر رویه نخل هایه اون تاب بازی میکردن و واقعا بهشون خوش میگذشت.....و تویه بازیاشون کسی رو جز خودشون بازی نمیدادن 

این گروه ۴نفره تشکیل میشه از بزرگ به کوچیک:یاسمن(ما بش میگیم یاسمین).مهسا.سارا.فائزه(به قوله بچه ها فالی).....

حالا این ۴تا دختر بچه فضول حسابی بزرگ شدنو کودکیه خودشونو از یاد نبردن.....!!!!! 

کودکی که پر از خاطراته خوب و بد بود مثه کودکیه بقیه بچه ها.دلم تنگ شده واسش می خوام برگرده اصلا چرا بزرگ شدیم دلم واسه ۲۸صفر و تا صبح بیدار موندنامون تنگ شده. دلم واسه نخله وسطه فلکه تنگ شده. دلم واسه مغازه عباس آقا تنگ شده.........!!!!!!!!!!!! 

دلم واسه خیلی چیزا تنگ شده که دیگه قابله برگشت نیستن وفقط تهش یه حسرت جاشونو پر میکنه.....!!!!!!

گربه کوچلو.......

شب تا صبح خوابت نمیبره صبح تمام سعی تو میکنی تا چشات برن رو هم...

 

دیگه مطمعنی که خوابی....!!!!صدایه نهیفه یه گربه میاد تعجعب نمیکنی و میزاریش رو حسابه این که خوابی و داری خواب میبینی هر لحظه صدا نزدیک تر میشه.پیشه خودت میگی اگه خواب میبینی کو تصویرش............!!!!!!!!! 

پتو رو از صورتت می زنی کنار صدا نزدیک تر میشه.اما چیزی دیده نمیشه احساست بهت میگه شاید زیره تخته.به سختی بلند میشی پایینو نگاه میکنی بله...!!!! 

اولش میترسی بد میبینی از تو کوچیک تره دوس داری کمکش کنی ولی چه جوری؟؟؟ 

دیگه فکر نمی کنی باید تصمیم بگیری!!!!!چندتا ضربه به تخت میزنی یه گربه کوچولو با یه هیکله نهیف با تمام سرعت پا به فرار میزاره و از خونه میره بیرون................... 

بعد از یکم تحقیق میفهمی که صبح باباو مامان یادشون رفته درو ببندن وگربه ی بیچاره از فرطه گرما اومده تویه خونه......!!!!!!!!!!!! 

و از این کاره بابا مامانت نسیبه تو یه بیخوابی میشه.........................